پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

پايان يه ماجرا و شروع يه ماجراي ديگه

سلام خوبي پسرم ؟ الان كه دارم اين پستو مينويسم 2 سالو 6ماهته و ديگه واسه خودت مردي شد و زماني كه از شير گرفتمت 1سالو نه ماهت بود كه بعد عادت كردي به شيشه شير و هر چي پيش ميرفتيم به اون وابسته شدي و چاي و ابميوه وشير كاكائو هم تو شيشه ميخوردي كارم به جايي رسيد كه نصف شب منو بيدار مي كردي و تقاضاي شيرو چاي و شير كاكائو داشتي گاهي وقتها از دستت كلافه ميشدم چون چندين بار بايد از خواب ناز پا ميشدم. خودم كردم كه ...بر خودم باد هنوز ارزوي  يه خواب راحت بدلم مونده گفتم حالا كه پيرمرد شدي و زشته ديگه شيشه شير دست بگيري بزار از شر پستونك راحت بشيم و با ليوان بهت شير بدم اما امان از دل غافل كه ليوان دست تو دادن همانا و همون عادتاي قبل ...
22 آبان 1391

يه مهمون عزيز ...و مرور خاطرات

سلام ديشب يه مهمون عزيز و محترم خونه ي ما تشريف اوردند وبا حضور گرمشون به دلهامون صفا دادند پدربزرگ بابايي" حاج علي اكبر "كه پيرمرد بسيار باصفا و زنده دليه و بچه ها اونو خيلي دوست دارند واز حضورش خيلي شاد شدندو پوريا صداش ميزد باباجون اخبر" باباجون پارسال همين موقع هابود كه از سفر مكه برگشتند و مراسم استقبال بسيار با شكوهي داشتن يه سري از عكسهاشو خودم از مراسم استقبالش گرفته بودم كه ديشب بهش نشون دادم خيلي از ديدنشون ذوق ميكرد و از گوشه ي چشاش اشك سرازير ميشد گفتم بد نيست يه مروري به خاطرات اون داشته باشم تا يادگاري تو وب پوريا بمونه الهي هزار ساله بشه و خدا سايشو از سر بچه ها و نوه ها و نتيجه هاش كم  نكنه واقعاهمگي ب...
21 آبان 1391

تعطيلات...

سلام خداراشكر اين چند روز تعطيلات هم با خوبي و خوشي تموم شدن و دوباره برگشتيم سر زندگي. كلي پوريا و نيلوفر جونم هم زير كرسي خوابيدندو گرم شدند و دلشون نبود كه برگردندخونه .... شب عيد هم دايي ها و خاله ها همه جمع شدن دور كرسي و خاطره ي شب يلدا زنده شدو خوش گذشت و روز عيد هم يه سر رفتم ويلا دايي محرم كه در همسايگي خودمونه و دايي زحمت كشيدند و  مارو دعوت كردند كوه ودر يه روز پاييزي زيبا هم خاطرات زنده شدن. ...
14 آبان 1391

سرگرمي ...

سلام اين روزها سرگرمي ما هم زياد شده خريداي زمستو ني داريم "ديگه اينكه هر هفته برنامه باغ بانوان داريم با بچه ها "و اينكه نيلوفر جونم هم داره ميره مرحله تكميلي شنا البته خصوصي گذاشتيمش كه مربيش باهاش كار كنه واينطور كه پيداست انشاالله به تيم شنا راه پيدا مي كنه چون مربيش فوق العاده ازش راضيه و ميگه خيلي با استعداد و پر انرژيه ماشاالله........... امروز هم داريم ميريم ويلا برره اونجا الان ديگه زمستون شده و هوا خيلي سرده هفته ي قبل رفتيم اونجا و تو ويلا كرسي گذاشتيم خيلي با حاله بابايي عاشق شيوه هاي سنتي زندگيه و از تجملات امروزي بدش مياد حتما عكسشو ميارم ببينين ....دايي اينا هم از تهران اومدن خيلي خوش ميگذره ....... راستي عيدتون هم ...
11 آبان 1391

بزن به چاك....پليس

سلام خوبين؟ امروز با پوريا رفتم بيرون  براي خريد پريد داشتيم بر مي گشتيم خونه كه يه ماشين پليس و تو كوچه ديديم تا اومد دور بزنه پوريا دنبالش كرد و گفت شاشتا( همون وايستاي خودمون )  ببينم اما نميدونست كه ميخواد دور بزنه تا ديد ماشين داره مياد طرفش ناخوداگاه پا گذاشت به فرار و گفت مامان بدو پليس .......اقا پليسه هم در كمال محبت پندي دادندو رفتند ايشون گفتن دست بچتو تو كوچه ول نكن موتور بهش ميزنه مي بينين دايه دلسوزتر از مادرو ...به چيزي ديگه نبود كه گير بدين! قيافه ي كيف كرده ي پوريا بعداز ديدن ماشين پليس   ...
7 آبان 1391

روز پر دردسر...

سلام  امروز اصلا خوب نيستم و  بدجور بهم ريختم .......... صبح داشتم از دلشوره ميمردم قرار بود ساعت 11 برم دادگاه ازاسترس و اضطراب ساعت 9:30زدم بيرون تا يكم سرگرم بشم پوريارو گذاشتم خونه دوستم و وقتي رسيدم دادگاه ديگه رنگ به رو نداشتم خدا لعنتش كنه بعد از دستگيريش اين اولين باري بود كه قيافه ي نحسشو ميديدم با نيشخندو تمسخر اومد داخل سالن از قبل بي شرمتر شده بود نزديك بود از ديدنش پس بيفتم ولي خودمو كنترل كردم يه حرفي انداختم سر دلشو اونم جوابمو داد يكم خالي شدم بعدشم مارو بردن داخل تا مواجهه حضوري بشيم هر چي هر كي ميگفت انكار ميكرد و مسخره مي كرد من نفر اخر بودم به اضافه ي حرفهاي قبلم قضيه كلفتشو كه گفتم عينهو پلنگ شد ا...
30 مهر 1391

چه عجب......!

سلام " چه خوب بعداز 4ماه مارو دادگاه طلبيدن ...!خيلي جالبه پرونده قتل بوده وبدون نوبت هم بوده و بايد سريعا مراحلشو طي ميكرده اين شده كه غير از يه جلسه ديگه خبري ازشون نشده تا امروز واقعا جاي تاسففففففففف داره ما بايد از بي تفاوتي قاضي جنايي پرونده اقاي x به كجا پناه ببريم" خداييش فردا حوصله ندارم برم دادگاه يعني حوصله ي ديدن و كلكل كردن با نازيرو ندارم تازه يه ذره روحيم بهتر شده بود ...اميدوارم مثل دفعه ي قبل مامور كم نداشته باشن يا هزار بهونه ي ديگه...... بابا من بهتون ميگم خودشه بهتره همين فردا دخلشو بيارينو خيال همه رو راحت كنين تا فرهادم بره يه زني دست و پا كنه بابايي دلش مرد از اين بلا تكليفي.هر چي ما بگيم كو گوش شنوا...
29 مهر 1391

روز شاد.."

سلام خوبي؟ امروز روز بسيار شادي براي بچه ها بود اول كه به اتفاق خاله بتي بچه هارو برديم شهر بازي يكي يدونه تو خيابون فردوسي كه اقا پوريا و مليكا خانوم حسابي با اين فضاي شاد و موسيقي و ...كيف كردند و بعدازظهر هم به دعوت مامان ستاره جان رفتيم بوستان مادر و به بچه ها خيلي خوش گذشت وطبق معمول دوچرخه سواري و پياده روي و بعدش هم يه دل سير اش خورديم .جاتون خالي خيلي خوش گذشت چند وقتي مي شد كه يه تفريح درست حسابي نرفته بوديم . عكسهاي پوريا و مليكا تو شهر بازي يكي يدونه ...
25 مهر 1391

خاطرات شيرين...

اين اولين عكسيه كه از گل پسر در روز تولدش يعني 4خرداد1389ساعت11صبح در بيمارستان سعدي اصفهان توسط عكاس بيمارستان گرفته شد. پسرم باورم نميشه چه زودبزرگ شدي! اين عكس چلگيته كه تهران خونه دايي علي بوديم و حموم چلگيتو خونه دايي رفتي اونروز ما به زندايي خيلي زحمت داديم. اين هم اولين سفرت به شمال با دايي و باباجونه كه واقعا خيلي دل داشتم كه تو اين سن بردمت شمال اينجا 45روزته. اين عكس 4 ماهگي پوريا تو مستكوهه اين عكس هم دومين سفرت به شماله يعني 14خردادسال90با خاله بتي اينا اين عكس هم سفرسومت به شماله كه  با دايي علي رفتيم وخيلي خوش گذشت ولي بعدش از دماغمون ...! واما يادي از كودكي نيلوفر هر...
24 مهر 1391

لبخند تلخ...""

سلام خوبي پسرم امروز ميخوام از پرمسؤليتي بابايي برات بنويسم موندم بخندم يا ناراحت باشم ولي طرز بيان بابايي ادمو به خنده واميداره الان كه مينويسم هم دلخورم از بابايي هم ... بابايي ديروز پوريا رو با خودش به گردش ميبره (خداييش با گريه بردش اصلا دلش نبود بره) ماشينو تو يه سراشيبي جاده ي خاكي پارك مي كنه موقع برگشت به خونه پوريا روجلو ميشونه وشيشه ماشين هم كاملا ميده پايين تا سر برميگردونه دور بزنه پوريا عين يه توپ قلقلي با سر شوت ميشه پايين ميگه اين اتفاق تو يه چشم بهم زدن ميوفته حالا چقدر خوش شانس بوديم كه سرعت ماشين خيلي كم و جاده هم خاكي بوده وخداراشكر جز يه زخم كوچيك رو پيشونيش بچه سالمه به نظرت من بهش چي بگم....؟دلم از ...
22 مهر 1391