يه مهمون عزيز ...و مرور خاطرات
سلام
ديشب يه مهمون عزيز و محترم خونه ي ما تشريف اوردند وبا حضور گرمشون به دلهامون صفا دادند پدربزرگ بابايي" حاج علي اكبر "كه پيرمرد بسيار باصفا و زنده دليه و بچه ها اونو خيلي دوست دارند واز حضورش خيلي شاد شدندو پوريا صداش ميزد باباجون اخبر"
باباجون پارسال همين موقع هابود كه از سفر مكه برگشتند و مراسم استقبال بسيار با شكوهي داشتن يه سري از عكسهاشو خودم از مراسم استقبالش گرفته بودم كه ديشب بهش نشون دادم خيلي از ديدنشون ذوق ميكرد و از گوشه ي چشاش اشك سرازير ميشد گفتم بد نيست يه مروري به خاطرات اون داشته باشم تا يادگاري تو وب پوريا بمونه الهي هزار ساله بشه و خدا سايشو از سر بچه ها و نوه ها و نتيجه هاش كم نكنه واقعاهمگي بايد قدر اونو بدونيم
صبح روز استقبال وقتي از خواب پاشديم بريم فرودگاه اصفهان ديديم برف اومده واقعا ذوق زده شديم چون خيلي كم پيش مياد اصفهان برف بياد.
منظره برفي تو پارك جلوي خونمون
فرودگاه اصفهان و حاجي ما
واينهم منظره ي برفي اونروز برره" ويلاي ما هم اون ته پاي كوهه هنوز تكميل نشده بود