پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

جواب پزشك قانوني..

باسلام وتشكر فراوان از همه ي دوستان عزيزي كه با ما ابرازهمدردي نمودند و مارو تو اين لحظات سخت تنها نگذاشتند.خيلي از دوستان از من خواستند كه راجع به اين موضوع بيشتر توضيح بدم ولي به محض روشن شدن قضاياهمه چيرو خواهم نوشت  باز هم از لطف همه ي دوستان تشكر مي كنم . واما.... بعد از تقريبا چهل روز انتظار و سر در گمي جواب كالبد گشايي فردين عزيز به همراه جواب پزشك قانوني پارسا و پوريا اومد و همه رو از اين بلاتكليفي دراورد در جواب نامه ي پزشك قانوني بچه ها دليل مرگ فردين عزيزرو نارسايي تنفس و مسموميت با متادون تشخيص دادند و مسموميت بچه هارو نيز همينطور كه دكتراي  بيمارستان  تشخيص داده بودند من در اولين فرصت جواب نامه ...
31 تير 1391

تولد فردين...

سلام خوبي پسرم   وبلاگت شده كلبه ي غم  چون بعد از سفر شمال كه اخرين لحظه هاي خوشي ما بود ديگه روز خوش نداشتيم هر چي جلوتر ميريم غم هامون بيشتر ميشه فردا سه شنبه  20 تيرسالروز تولد فردين عزيزمونه كه از بين ما رفته و همه رو داغدار كرده فردين عزيز تولدت مبارك ميدونم كه فردا روز شادي توست وفرشته ها برات جشن شادي بر پا ميكنند وما زميني ها در غم از دست دادنت عزا بر پا ميكنيم واز خدا طلب مغفرت داريم كه امانت دار خوبي نبوديم وتصميم داريم اينبار كيك تولدت رو روي سنگ مزارت بگذاريم وشمع هاي 4 سالگيت رابراي هميشه فوت كنيم باقي عمر بازماندگانت باشد   براي همه ي ما دعا كن   تو...
27 تير 1391

خانه ي غم

سلام به عزيز دلم هر بار كه به خونه ي خاله ميرم  تموم غمهاي عالم ميريزن سرم  خداياخودت صبر بده فقط صبر ... الان دو سه هفته اي از بيماري گل پسر ميگذره ولي هنوز نتونستم اون لحظات ناراحتي دلبندم رو فراموش كنم واي بحال فريدون عزيزم كه چطور با اين غم جانكاه كنار مياد خدايا من ناشكري نميكنم ولي بياد لحظه اي مي افتم كه اگه پدر و مادر فردين هم بالاي سرش بودن شايد اين اتفاق نمي افتاد ولي خدايا شايد كفر مي گويم و حكمت و مصلحت تو چيز ديگري بوده وباز هم ترا شكر ..... همه تو سر در گمي و بلا تكليفي هستيم  و هنوز هيچي از قضايا روشن نشده خدايا به حق اين روزهاي عزيز و اين اعيادمبارك مارو از اين سر درگمي نجات بده وكمك كن تا خون فردين نا حق...
13 تير 1391

قصه ي غصه هامون ...

عزيزم هر چند كه دست و دلم به نوشتن نميره و شرايط روحي خوبي ندارم وهر وقت كه ميخوام اين مطلبرو بنويسم تموم غمهاي عالم رو دلم مياندو اشك مجال نوشتن نميده با اين حال خواستم اين تجربه ي تلخو كه به تو هم مربوط ميشه تو وبلاگت بنويسم تا وقتي بزرگ شدي بيشتر مراقب خودت و ادمهاي دورو برت باشيو بدوني گاهي يه اشتباه زندگي چند نفرو دگرگون ميكنه كه قابل جبران نيست ... تو اين دو سه هفته ي اخير اتفاقات ناگوار و بسيار بدي رخ داد كه همه ي مارو ناراحت و حيرت زده كرد وقتي پسر خاله ها راهي سفر مكه شدند فردين كوچولو رو پيش خاله به امانت گذاشتند تا از اون مراقبت كنه قصه ي واقعي و تلخ ما هم از همينجا شروع شد كه چند روزي به برگشت حاجيها بيشتر نمونده بود كه ...
2 تير 1391
1