پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 4 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

اهاي مامان ....

اهاي مامان كجايي؟            چرا جواب نميدي بيا به من بگو كه                 چقدر قشنگ كشيدي   اينم قيافه ي مظلوم بعد از خرابكاري ...
17 مهر 1391

ماجراي امروز فسقلي ...

سلام عرضم به حضور شما كه بعد از چند وقت كه تصميم گرفته بودم پوريارو ببرم عكاسي امروز يه تكوني به خودم دادم و اول فسقلي رو بردم ارايشگاه تا بقول پوريا عمو شكلاتي يه دستي به سرو رو سبيلش بكشه  خداراشكر كار صفا دادن پوريا بخيرو خوشي تموم شد و برعكس هميشه كه ارايشگاهو رو سرش ميذاشت پسر خوب و ارومي بود حالا نوبت به عكاسي رسيد دونفر مامور خندوندن اقا پوريا شدند كه متاسفانه لبخند به لباي خوشگلش نميومد و هر چي قربون صدقش رفتم كه بخنده فايده نداشت كه نداشت تازشم اخم ميكرد و مردونه مي گفت: ميميخندم تو راه بازگشت بخونه هم هر چي سعي كردم ازش دوتا عكس خوشگل بگيرم نميزاشت و پشتشو به من ميكرد و مي گفت عكس مي ميخوام شكلات مي خوام ...
11 مهر 1391

شعري به لهجه ي پوريايي

 اصل شعر :     اتل متل ستاره........   قصه دارم دوباره............   ني ني كوچولو تو خونه...........  هي ميگيره  بهونه........ يه روز به مامانش گفت ........... مامان نازنينم ..............  منو ببر باغ وحش...... حيووونارو ببينم........... وقتي رسيد به اونجا............ رفيق حيووونا شد.........  قصه هاشونو گوش كرد........... همزبونه اونا شد.......وبقيه شعرو نميخونه وميگه:            شيره گفت كاري باهات ندارم.....   كاري باهات ندارم.... حالا همين شعر به لهجه ي شيرين پوريا...
10 مهر 1391

وقتي پوريا ...

وقتي پوريا صعود مي كنه اين شكلي ميشه... وقتي پوريا سقوط مي كنه اين شكلي ميشه وقتي پوريا خودشو به خواب ميزنه اين شكلي .... وقتي پوريا قهر مي كنه اين شكلي ميشه... ...
6 مهر 1391

شيطنت هاي گل پسر در جشن تولد

1-از شيطنتهاي پسري يكي اينكه مرتب از اين ميز بالاو پايين ميرفت و ناخنك ميزد و شكلات ميخورد و يكي دوبار هم جام  هاي ژله رو روي ميز انداخت ولي خوشبختانه نشكستند 2-و اينكه گل پسرم تو اين جشن كه دختراي خوشگل موشگل زياد بودن دست گذاشت رو شونه ي مليكا خانوم و گفت ماماني من عروس آينده مو انتخاب كردم 3-و فرداي روز تولد از اول صبح اهنگاي تولدو درخواست مي كرد و ميگفت ميخوام واسه ماشينام جشن تولد بگيرم (پس شلا ژنگ ميميزني ايه و پليسا و شايزه بيان تفلوده ماشينام)چرا زنگ نميزني ايه .پريسا و فائزه بيان تولد ماشينام ...
4 مهر 1391

جشن تولد نيلوفر...

سالروز شكفتنت مبارك نيلوفر جان سلام به فرشته زيباي من  همانطور كه انتظارشو داشتم جشن تولد دختري بسيار باشكوه و زيبا و خاطره انگيز برگزار شد و به نيلوفر و دوستان گلش خيلي خيلي خوش گذشت به قول نيلوفر همه ي جشن يه طرف و رقص نوري كه به درخواست نيلوفر* بابايي تهيه ديده بود يه طرف ديگه و بچه ها حسابي باهاش حال كردند همه ي دوستاني كه به جشن دعوت شده بودند به استثناء نرگس خانوم اومده بودند و همگي زحمت كشيدند و كادوهاي رنگارنگي واسه نيلوفر جونم اورده بودند كه از همين جا از همگي اونها و مامان باباهاي عزيزشون تشكر مي كنم . نيلوفر عزيزم : ديروز تو جشن تولدت مثل فرشته ها شده بودي"  يه فرشته ...
3 مهر 1391

و اما بوي مهر و بوي تولد....

واما با فرارسيدن ماه مهر و مدرسه در دومين روز از اين ماه خداوند مهربون فرشته اي از اسمون براي ما فرستاد كه نيلوفر نامش نهاديم  نيلوفر عزيزم تا تولدت فقط يك روز باقيست..... عزيزم چون هميشه دوست داري تو جمع دوستات باشي و با اونها خيلي بهت خوش ميگذره امسال ميخوام جشن تولدت رو با دوستان و هم كلاسيهات بگيرم وميدونم كه خيلي با اونها خوش هستي به اميد يه روز شاد و بيادماندني براي دختر گلم  كارت دعوت تولددخملي ...
1 مهر 1391

باز امد بوي ماه مهر...

    بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت... نيلوفر جان ورودت را به كلاس چهارم تبريك ميگويم و  اميدوارم مثل هميشه موفق باشي دخترم   ...
1 مهر 1391