پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

خانه ي غم

سلام به عزيز دلم هر بار كه به خونه ي خاله ميرم  تموم غمهاي عالم ميريزن سرم  خداياخودت صبر بده فقط صبر ... الان دو سه هفته اي از بيماري گل پسر ميگذره ولي هنوز نتونستم اون لحظات ناراحتي دلبندم رو فراموش كنم واي بحال فريدون عزيزم كه چطور با اين غم جانكاه كنار مياد خدايا من ناشكري نميكنم ولي بياد لحظه اي مي افتم كه اگه پدر و مادر فردين هم بالاي سرش بودن شايد اين اتفاق نمي افتاد ولي خدايا شايد كفر مي گويم و حكمت و مصلحت تو چيز ديگري بوده وباز هم ترا شكر ..... همه تو سر در گمي و بلا تكليفي هستيم  و هنوز هيچي از قضايا روشن نشده خدايا به حق اين روزهاي عزيز و اين اعيادمبارك مارو از اين سر درگمي نجات بده وكمك كن تا خون فردين نا حق...
13 تير 1391

خدايا ...

خدايا حكمت قدمهايي را كه برايم بر مي داري بر من آشكار كن تا درهايي را كه بسويم مي گشايي ندانسته نبندم و درهايي را كه مي بندي به اصرار نگشايم   ...
12 تير 1391

قصه ي غصه هامون ...

عزيزم هر چند كه دست و دلم به نوشتن نميره و شرايط روحي خوبي ندارم وهر وقت كه ميخوام اين مطلبرو بنويسم تموم غمهاي عالم رو دلم مياندو اشك مجال نوشتن نميده با اين حال خواستم اين تجربه ي تلخو كه به تو هم مربوط ميشه تو وبلاگت بنويسم تا وقتي بزرگ شدي بيشتر مراقب خودت و ادمهاي دورو برت باشيو بدوني گاهي يه اشتباه زندگي چند نفرو دگرگون ميكنه كه قابل جبران نيست ... تو اين دو سه هفته ي اخير اتفاقات ناگوار و بسيار بدي رخ داد كه همه ي مارو ناراحت و حيرت زده كرد وقتي پسر خاله ها راهي سفر مكه شدند فردين كوچولو رو پيش خاله به امانت گذاشتند تا از اون مراقبت كنه قصه ي واقعي و تلخ ما هم از همينجا شروع شد كه چند روزي به برگشت حاجيها بيشتر نمونده بود كه ...
2 تير 1391

خاطرات شمال محاله یادم بره....

سلام به همه !خوبین ؟ معمولا سفر از یه جایی شروع میشه  سفر امسال ما هم به سرزمین سبز از اصفهان به سمت تهران اغاز شد  یه شب رو خونه دایی علی استراحت کردیم و فردای انروز  با دایی علی و خانواده ی گلش رفتیم به سمت  شمال از طرف اداره ی بابایی تو خزر اباد بهمون سهمیه دادند ولی من که اصلا از خزر اباد و ساحلش خوشم نمیاد تصمیم گرفتیم که آزاد بریم معمولا تو سفرهامون به شمال تو  یه شهر ویلا می گرفتیم و دو سه روز میموندیم و بر می گشتیم ولی تو این سفر هم وقت بیشتری داشتیم و هم یه همسفر خوب و دوست داشتنی وبهمین خاطر تصمیم گرفتیم از چند شهر زبیای شمال دیدن کنیم نقطه آغاز سفر ما هم از جاده چالوس به سمت جنگل عباس اباد شروع شدتا اینک...
16 خرداد 1391

جشن 2+4

روز تولد اقا پوریا رسید وما هم که قرار بود تولد و خانوادگی جشن بگیریم و در تدارکو تولد بودیم دو مهمان عزیز و دوست داشتنی رسیدند و اونا بچه های گل همسایه ی  ویلای پایین بودن .اقا امین و ستاره جون که خیلی به پوریا جون لطف دارن و با اومدنشون جشن  مارو زیباتر  کردند ممنون از آقا امین و ستاره جون کیفیت عکس ها پایینه و لی دیدنشون خالی از لطف نیست! ادامه ی عکسهارو ببینید ...
6 خرداد 1391

روز قبل از تولد..

سلام عزیزم .خوبی؟ سلام به همه ی دوستان عزیزی که همیشه مارو مورد لطف خودشون قرار میدن ممنون از همه ویا بقول اقا پوریا نمنون .خیلی از دوستان اومدن تولد گل منو تبریک گفتن  از همه تشکر می کنم یه روز قبل از تولدت با بابایی بردیمت پارک نازوان و چقدر بهت خوش گذشت  چون از اب بازی خیلی خوشت میاد و دیدن ابو دوست داری وبعد از اون هم  اقا پلیس رو بردیم پارک و بازی   ...
6 خرداد 1391

خسته نباشی دخترم

چند وقتیه اینترنتمون باز قطع شده و امروز هم اومدم کافی نت تا پست جدید بزارم وبه دوستان سری بزنم . تا چشم بهم زدیم سه سال ابتدایی هم مثل برق و باد گذشت انگار همین دیروز بود که با ذوق و شوق کودکانه ات به جشن شکوفه ها می رفتی و در آغاز راه بودی و دوست داشتی با سواد بشی خدا را شکر امسال هم با موفقیت گذشت و شیرینترین خاطره ی امسال هم جشن تکلیفت بود که مرحله ی جدیدیرو تو زندگیت آغاز کردی .امیدوارم و برات دعا می کنم که همه ی مراحل زندگیتو با موفقیت سپری کنی خسته نباشی دختر گلم ...
2 خرداد 1391

پشلم تولدت مبارک...

پوریا : عزیزم تو که با اومدنت شادی دوباره به زندگی ما بخشیدی عاشقانه دوست داریم . فردا شب یعنی 3خردادساعت 11:30شب دومین سال تولد بهترین وخوشبو ترین گل دنیاست .من و بابایی می خواستیم یه جشن تولد حسابی تو ویلای برره واست بگیریم اما بخت یار نبود و موکول شد به سالهای آینده اگه عمری باقی باشه عزیزم ...اما فردا کادو و کیک میخرم و تولدترو خانوادگی تو ویلای برره  جشن می گیریم . من و بابایی و آجی خیلی دوست داریم     دومین سال تولدت مبارک   ...
2 خرداد 1391