پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 6 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

لبخند تلخ...""

1391/7/22 19:10
نویسنده : مامان پوریا
322 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خوبي پسرم

امروز ميخوام از پرمسؤليتي بابايي برات بنويسم موندم بخندم يا ناراحت باشم ولي طرز بيان بابايي ادمو به خنده واميداره الان كه مينويسم هم دلخورم از بابايي هم ...خندهناراحت

بابايي ديروز پوريا رو با خودش به گردش ميبره (خداييش با گريه بردش اصلا دلش نبود بره) ماشينو تو يه سراشيبي جاده ي خاكي پارك مي كنه موقع برگشت به خونه پوريا روجلو ميشونه وشيشه ماشين هم كاملا ميده پايين تا سر برميگردونه دور بزنه پوريا عين يه توپ قلقلي با سر شوت ميشه پايينتعجب ميگه اين اتفاق تو يه چشم بهم زدن ميوفته حالا چقدر خوش شانس بوديم كه سرعت ماشين خيلي كم و جاده هم خاكي بوده وخداراشكر جز يه زخم كوچيك رو پيشونيش بچه سالمه به نظرت من بهش چي بگم....؟دلم از اونجا پره كه داستانو جوري تعريف ميكنه كه همه ميزنن به خنده  منم اول عصباني شدم  ولي بعدش ...لبخندبابايي ميگه حالا كه چيزيش نشده تو هم بخند ديگه .... نگرانيه اتفاق بود ديگه ....اوه

جالب اينكه به پوريا ميگم ديگه با بابايي ميري بيرون ميگه: ميميلم تو ماشين افتادم شلم ژحم شدهبغل(نميرم تو ماشين افتادم سرم زخم شد)

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان نفس طلایی
22 مهر 91 19:14
وای عجب اتفاقی .....
مامان ریحان جیگر
23 مهر 91 14:21
خداروشکر که به خیر گذشت
محيا كوچولو
27 مهر 91 22:43
حالا كه بخير گذشته زياد سخت نگير خاله ديگه
مامان رها
6 آبان 91 14:06
وای خدا رو شکر که بخیر گذشت
fateme
11 آذر 91 17:26
سلام ایول وب خیلی باهالی درست کردید و خوش حال میشم اگه به وب منم سر بزنید بابای