روز پر دردسر...
سلام
امروز اصلا خوب نيستم و بدجور بهم ريختم ..........
صبح داشتم از دلشوره ميمردم قرار بود ساعت 11 برم دادگاه ازاسترس و اضطراب ساعت 9:30زدم بيرون تا يكم سرگرم بشم پوريارو گذاشتم خونه دوستم و وقتي رسيدم دادگاه ديگه رنگ به رو نداشتم خدا لعنتش كنه بعد از دستگيريش اين اولين باري بود كه قيافه ي نحسشو ميديدم با نيشخندو تمسخر اومد داخل سالن از قبل بي شرمتر شده بود نزديك بود از ديدنش پس بيفتم ولي خودمو كنترل كردم يه حرفي انداختم سر دلشو اونم جوابمو داد يكم خالي شدم بعدشم مارو بردن داخل تا مواجهه حضوري بشيم هر چي هر كي ميگفت انكار ميكرد و مسخره مي كرد من نفر اخر بودم به اضافه ي حرفهاي قبلم قضيه كلفتشو كه گفتم عينهو پلنگ شد اينجا بود كه خنده از سرش پريد و مرتب روي صندلي درجا ميزد و حرف چرت و پرت تحويل ميداد و با گريه خودشو انداخت تو بغل باباييش وووييييي.مامانش هم منو برانداز ميكرد چشاش عين گرگ بود خيلي ازش ترسيده بودم از ترسم واسه اينكه كم نيارم فحشو كشيد بهش دلم خنك شد ....
واما جريان كلفته :بعد از دستگيري نازي كلفتش كه شاهد همه ي ماجرا بوده با دوتا چك ميره خونه خواهرم كه تاريخ يكي از چكها مال روز مرگ فردين بوده يعني حق السكوت خاك بر سرت كنم كه دين و ايمونتو به پول ميفروشي ..و ميگه اگه چكمو پاس كنيد هر چي ميدونم بهتون و تو اگاهي ميگم مثلا اينكه در حضور من به فردين شربت خورونده و ديگه اينكه دوبار بهش داده و حرفهاي ديگه ..مارفتيم ازش شكايت كرديم و اونو اگاهي خواستن و منكر همه چي شد تازه فهميديم كه باباي نازي چكهاشو پاس كرده با پول خونه اش اينجوري كه ميگن ...قاضي هم گفت بايد با شاهدايي كه حرفاشو شنيدن و با نازي رودررو بشن بدجور از حرفهام به هم ريخت هههههههههههههاي دلم خنك شد فرزانه و فريدن هم اونجا بودن بميرم واسه دل بي تابشون قاضي هم نامه نوشت سر اگاهي ببرنش اونجا ازش اعتراف بگيرن ديگه كي نميدونم
فكر كنيد تو اين اوضاع احوال من و نيلوفر عصرنوبت دندون پزشكي هم داشتيم ومن كه تجربه ي اولم بود وخيلي ترسيده بودم ولي خدارا شكرخرابي دندون به عصب نرسيده بود و بخير گذشت.