پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

رفتن يا نرفتن مساله اين است

«رفتن يا نرفتن .. مساله اين است» يك جاده رو تصور كنيد،تك و تنها در بيابان.شروع به حركت در اين جاده ميكنيم.پس از مدتي ميبينيكه در كنار جاده سبدی پر از يك نوع ميوه قرار داده شده.باز هم جلو ميريم.فاصله سبد ميوه ها كمتر و تنوعشون بيشتر ميشه.انار،سيب،زردآلو،موز و... .گاهي شيريني و شكلات هاي براقي رو در كنار جاده ميبينيم.باز هم ادامه ميديم. ولي آخر جاده...با همه جاي اون فرق داره؛يه چيزي فراتر.    هاله اي از نور سفيد،صداي زمزمه هاي زيبا،رنگي دلنواز و قهقهه مستانه كودكي شادمان. يكباره ساعت به صفر ميرسه. ابتداي جاده كودكي ماست و طول اون عمر ما.انسان براي زنده موندن لازمه تفريح كنه، شاد باشه ولي به قدر لازم.بيش...
25 بهمن 1390

ريشه يابي نام پوريا

    پورياپيوند « پور »   به معني  « پر »   و « ي » نسبت و«   الف »  زيبايي است .( پور +  ي + ا = پوريا )   پوريا يعني بسيار دارنده     این نام را به خاطر پوریای ولی ( پهلوان محمود خوارزمی ) عارف و پهلوان ایرانی صاحب کتاب « کَنزُ الحقائق »   به عنوان نام برای پسر برمی گزینند 0 پسرم اميدوارم مرامت پهلووووني باشه........   ...
24 بهمن 1390

دختر خلاق

دختر گلم ديروز با يه كيسه  پر ازمواد بازيافت به مدرسه رفت گفت كه خانوم معلم گفته بيارين منم فكر كردم مي خواد راجع به مواد بازيافت بهشون اطلاعاتي بده اما... وقتي ظهر به خونه اومد ديدم يه گل آفتابگردون تو دستشه  ميگه از بازيافتيها درست كردم با تعجب پرسيدم واقعا خودت درستش كردي آخه باورم نميشد چه استعدادهايي كه تو اين خونه نهفته مونده و من خبر ندارم دخمل خلاقمو برم اينم جايزت اين گل تقديم به همه دوستان از طرف نيلوفر ...
19 بهمن 1390

بازگرد ای خاطرات کودکی

خاطرات کودکی  هر چه که در زمان به جلو حرکت می کنیم ، گذر زمان رنگ طراوت و زیبایی جوانی را کم کم می رباید ، درمی یابیم که هیچ چیز و هیچ دورانی به زیبایی و دلنشینی دوران پاک کودکی مان نبوده ، زمانی که به دور از همه دغدغه های زندگی ، دلبستگی هایمان همه پاک و بی آلایش بودند . دوستی هایمان رنگ حقیقت داشت و قهرهایمان “تا روز قیامت “ طول می کشید و چه کوتاه بود فاصله ما تا قیامت .با بوسه ایی محبت خود را ابراز می کردیم و با لبخندی ، درهای قلبمان را به روی هم می گشودیم ،ادعای داشتن قلب های یخی جزء افتخارات ما نبود . بین خودمان و اطرافیان دیوار نمی کشیدیم . جواب محبت ، بی تردید ، دلبستگی ما به ابرازکننده محبت بود . دنیای کودکی ...
17 بهمن 1390

سفري كوتاه به برره

از اونجايي كه اصفهان برفي به خودش نمي بينه و دلمون لك زده بود واسه ديدن برف و هوايي پاكيزه هوس برف بازي به سرمون زد و جمعه خانوادگي يه سر به برره رفتيم  يك ساعتيرو تو راه بوديم تا اينكه به گدار رسيديم هوا بس نا جوانمردانه سرد بود ولي ديدن طبيعت برفي و كوههاي از برف پوشيده ي برره مارو به وجد اورد بين راه يه توقف كوچيكي داشتيم براي مدت كوتاهي بابايي و آجي با هم برف بازي كردند  ومن كه سرماي بيرونو حس كرده بودم از ماشين پياده نشدم  چون پياده شدن هماناوزير برف رفتن همانا روي گردنه ي گدار ايستاديم تا دوسه تايي عكس بگيريم ازدور گله گوسفندي رو ديديم  سگها از دور شروع به دويدن طرف ماشين كردن و پوريا حساب...
17 بهمن 1390

اولين نماز فرشته ي مامان

♣  دخترم ♣ امروزوقتي چادر نمازت را به رخ مي كشيدي آنگاه كه گونه هايت سرخ مي شد از شرم و حيا   آنگاه كه به سجده معبود سر به آستانش مي گذاشتي   اشك شوق چشمانم را درمي نورديد و تو چه زيبا مي شدي در چشمانم و چه مهربان بود آن نگاه زيبايت   امروز وقتي كه زير لب سخن از عشق مي گفتي و يگانگيش را با زبان كودكانه ات شكر مي گفتي آنگاه كه خداوند را باچشمان معصومانه ات مي خواندي آنگاه كه لبهاي زيبايت كريمانه سپاس مي گفت دلم لرزيد دوست دارم دوست باشم  با خداي مهربان دست هايم را بگيرم رو به سوي آسمان ...
15 بهمن 1390