پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

تقديم به همه ي مادران عزيز

شعر مادر آسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم   خاک را پرسیدم می توانی آیا دل مادر گردی آسمانی شوی وخرمن اخترگردی گفت نی نی هرگز من برای این کار بوستان کم دارم در دلم گنج نهان کم دارم شعر مادر آسمان را گفتم می توانی آیا بهر یک لحظه ی خیلی کوتاه روح مادر گردی صاحب رفعت دیگر گردی گفت نی نی هرگز من برای این کار کهکشان کم دارم نوریان کم دارم مه وخورشید به پهنای زمان کم دارم   خاک را پرسیدم می توانی آیا ...
16 دی 1390

داستان فرق عشق با ازدواج

شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست ؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني...     شاگردي از استادش پرسيد: عشق چست ؟ استاد در جواب گفت: به گندم زار برو و پر خوشه ترين شاخه را بياور اما در هنگام عبور از گندم زار، به ياد داشته باش كه نمي تواني به عقب برگردي تا خوشه اي بچيني... شاگرد به گندم زار رفت و پس از مدتي طولاني برگشت. استاد پرسيد: چه آوردي ؟ با حسرت جواب داد:هيچ! هر چه جلو ميرفتم، خوشه هاي پر پشت تر ميديدم و به اميد پيداكردن پرپشت ترين، تا انتهاي گندم زار رفتم. استاد گفت: عشق يعني همين...! شاگرد پرسيد: پ...
15 دی 1390

داستان كوتاه

  مادر و من مادر کنار باغچه نشست و آرام  گریه می کرد .مادر همیشه آرام گریه می کرد.. صدای پای مرا که شنید با گوشه ی روسری گلدارش اشکهایش را پاک کرد.همیشه می خواست من اشکهایش را نبی� ..  مادر و من مادر کنار باغچه نشست و آرام  گریه می کرد .مادر همیشه آرام گریه می کرد.. صدای پای مرا که شنید با گوشه ی روسری گلدارش اشکهایش را پاک کرد.همیشه می خواست من اشکهایش را نبینم ولی هیچوقت موفق نمی شد. چشمانش سرخ سرخ شده بودند، کنارش نشستم پیشانیش را بوسیدم بغضش ترکید و گریه میکرد ، اشک میریخت آنقدر اشک ریخت که تمام باغچه نمناک شده بود.انعکاس نور ماه در زلال اشکهایش می درخشید.مادر هیچ چیز نمیگفت فقط اشک میریخت.سر...
14 دی 1390

تقديم به دختر نازم

  راز گل نيلوفر در آئین هندو، رسم زیبایی است که البته نکته های فراوان در خود دارد. یک فرد وقتی می خواهد، وارد معبد یا پرستش گاه شود، معمول است که یک شاخه گل نیلوفر، به دست می گیرد و یا آنرا به لباس خود می آویزد و آنگاه قدم در داخل معبد می گذارد. و اما تفسیر به دست گرفتن نیلوفر! بنده، وقتی با گل نیلوفر، پای در خانه صحبت و هم کلامی با معبود می نهد، به دنبال بیان این مفهوم است که خطاب به خداوندگار خود بگوید: خدایا! تو کسی هستی که می توانی از دل منجلاب و لجن های مرداب، گل نیلوفری به این زیبایی برویانی! و تو که از دل مزبله ها، این چنین زیبایی آفرینی می کنی،می شود که از دل منجلاب دنیا و جامعه، مرا نیز چون نیلوفرِ زیبا، ز...
14 دی 1390

دلتنگی

دلتنگی کاش دیگران انقدر برای ما اهمیت داشتند که به خاطر انها مقداری از خودگذشتگی به خرج میدادیم به کدامین گناه اکنون در اتشیم خدایا.. جهمنت فرداست من چرا امروز میسوزم.......؟   ...
13 دی 1390

به کجا چنین شتابان

    آیاتا به حال به کودکان نگریسته اید در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟ و یا به صدای باران گوش فرا داده اید، آن زمان که قطراتش به زمین برخورد می کند؟ تا بحال بدنبال پروانه ای دویده اید، آن زمان که نامنظم و بی هدف به چپ و راست پرواز می کند؟ یا به خورشید رنگ پریده خیره گشته اید، آن زمان که در مغرب فرو می رود؟ کمی آرام تر حرکت کنید اینقدر تند و سریع به رقص درنیایید زمان کوتاه است موسیقی بزودی پایان خواهد یافت آیا تا به حال به کودکان نگریسته اید در حالیکه به بازی "چرخ چرخ" مشغولند؟ و یا به صدای باران گوش فرا داده اید، آن زمان که قطر...
11 دی 1390

رنج زنها

زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...  ديه اش نصف ديه توست و  مي تواند تنها يك همسر داشته باشد  و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي   براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است    و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ....   زن عشق مي كارد و كينه درو مي كند...  ديه اش نصف ديه توست و  مي تواند تنها يك همسر داشته باشد  و تو مختار به داشتن چهار همسرهستي .... براي ازدواجش ــ در هر سني ـ اجازه ولي لازم است  و تو هر زماني بخواهي به لطف قانونگذار ميتواني ازدواج كني ...  در محبسي به نام بكارت زنداني است و تو ... &nbs...
11 دی 1390

کودکی گمشده

برای کودکی هایی که شاید گمشان کرده ایم ... اون موقعها، همیشه، هر جا که بودیم فرقی نمی کرد؛ وسط بساط اسباب بازی ها که بر اثر کنجکاوی بیش از حد ما برای کشف تازگی هاشون خراب بودن اکثرا یا وسط خاک کوچه و قایم باشک و گرگم به هوا و خلاصه هر جا که بودیم کافی بود مامان صدامون بزنه تا بپریم ( دقیقاً پریدن منظورم بود!) جلوی جعبه جادو و پرفسور بالتازار، نیک و نیکو، ای کی یوسان، هاکل بریفین، جیمبو، واتو واتو، سندباد، بچه های مدرسه والت، پینوکیو، مهاجران، چوبین، خانواده دکتر ارنست، مسافر کوچولو و ... ببینیم.  امروز اما هر کدوم از ما یه گوشه هزار تا گرفتاری داریم که حتی وقت نمی کنیم به دیروزمون فکر کنیم چه برسه به بیست و چند سال پیش ...
10 دی 1390

در وصف باران

هیچ معشوقی به نزدم بهتر ازباران نباشد هیچ لذت بهتر از بوئیدن باران نباشد گر تمامی جهان را بنگری از مهر ولطف همدمی جانانه وزیباترازباران نباشد قوس ابروهای اورنگین کمان دیگریست ابروان حوریان چون ابروی باران نباشد چشمهای نافذش دل میبرداز دلبرش هیچ چشمی چون شرارمستی باران نباشد من به عمرم دیده ام فرهادها" شیرین ها هیچ شیرینی به دلدادگی باران نباشد این سخن از دلبرش بشنو که روزی جار زد گشته ام مجنون ولیلی ام به جز باران نباشد ...
10 دی 1390