از كوزه همان برون تراود كه در اوست
بد اصلِ گدا چو خواجه گردد نه نکوست / مغرور شود ، نداند از دشمن دوست
گر دایره کوزه ز گوهر سازند/ از کوزه همان برون تراود که دروست
سلام گلم
ديروز براي خريد كفش بچه ها به خيابون سپه رفتيم بعد از خريد توي پاساژ گفت وگويي توجه منو به خودش جلب كردديدم مردجووني سر به سر يه پيرمرد كهنه پوش بدبخت ميزاره كه نگهبان سرويس هاي بهداشتي داخل پاساژه اون جوون با غرور زياد پير مردرو مسخره ميكرد و مي خنديد تا توجه اطرافيانو به خودش جلب كنه من كه از گوشه چشم نگاهشون ميكردم دلم واسه ي پيرمرد سوخت چقدر بعضي ها ....! اون جوون به پيرمرد ميگفت كه بيا چشم بسته پولامونو عوض بدل كنيم و پيرمرد كه حال و روز خوبي نداشت ميگفت نه اين پولا مال خودمه عده اي دورشون جمع شده بودند و مي خنديدند دست پيرمرد هم يه سري پول 100 تومني پاره بود كه از مردمي كه داخل سرويس ها ميشدن مي گرفت جوون جلوي مردم قهقهه كنان تراولاشو از جيبش بيرون اورد و در واقع به همه نشون داد و گفت ديدي ضرر كردي اون با حركات نمايشيش خودشو تحقير كرد نه اون گداي بدبختو !(و كم نيستن ادمهاي اين مدلي دور وبرمون)