حرف دل
سرزمین شقایق ها
آه...........
پاهایم از قانون سنگیه این آبادی شکست تا جز در مسیر آئینشان قدم بر ندارم
کمرم زیر آوار افکار رنگ پریده این قوم خم شد بس که بار سنگین احساس خشمم را به دوش کشید
دستانم در زمین آفت زده قلب این اهالی یارای چیدن گل احساس را ندارد
سرزمین شقایق ها
آه...........
پاهایم از قانون سنگیه این آبادی شکست تا جز در مسیر آئینشان قدم بر ندارم
کمرم زیر آوار افکار رنگ پریده این قوم خم شد بس که بار سنگین احساس خشمم را به دوش کشید
دستانم در زمین آفت زده قلب این اهالی یارای چیدن گل احساس را ندارد
شانه هایم از زیر بار احساسی غریب از سر ترس شانه خالی مي كند
چشمهایم آنقدر در انتظار دیدار صداقت بارانیند که خوشبختی را در هاله ای از رویا می بيند
اما قلبم
قلبم از دیده این مردمان متعصب خورشید زده پنهان مانده است
و کسی بدان راه ندارد تا ببیند که آنجا همه نور است
و نور قلبم که از لذت عشق و کراهت نیرنگ چون مریم مقدس هنوز باکره مانده
تنها قلمرو من است و اینجا فقط عشق حکم میراند و تنها عشق راهی دارد
بدون هیچ ترسی هیچ شرمی هیچ نفرتی
بمان در سرزمينم اينجا شقايق هميشه زنده ميماند
تا شقایق هست زندگی باید کرد