شعر جوجه طلا
جوجهي من بچه بود
گربهي زشت حسود
جوجهام را برد و خورد
حيف خيلي زود مُرد
جوجهي من بچه بود
جوجهي بيچارهام
خواست از من هي كمك
تا رسيدم گربه رفت
گربهي دزد كلك
كاش روي لانهاش
دزدگيري ميزدم
با تفنگ آبيام
كاش تيري ميزدم
ميگرفتم يك تماس
با پليس شهرمان
تا بگيرد جوجه را
آن پليس قهرمان
كاش زنداني شود
گربهي بدجنس زشت
جوجهام را اي خدا!
ميبري توي بهشت؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی