حكايت اين روزها...
سلام "
تعطيلات تابستون هم داره تموم ميشه وخاطره ي تلخي از اين روزها تو خاطر ما موندولي بقول شاعر:
در دايره ي قسمت ما نقطه ي تسليميم
"لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی"
ولي باز هم خدارو شكر ميكنم بخاطر همه ي بزرگيش ...
پهلوون ما هم روز به روز قلدرتر ميشه گاهي اوقات من و اجي هم از دستش مفصل كتك ميخوريم ! تقريبا همه ي كلماتو ياد گرفته و مرتب زير گوش من وزوز ميكنه! بلبل زبون وقتي حرفشو گوش نميديم بهمون ميگه اعشاب پوريا خولد كلدينا (اعصاب پوريارو خورد كردينا).....!مي بينيد ترا خدا از حالا تا كي اين پسره اعصاب معصاب نداره ...؟
نيلوفر هم اين روزهاميره استخر براي اموزش شنا تا انشاالله تا مرحله ي تكميلي ادامه بده "
حال و روز ما هم شكر خدا بد نيست...از دادگاه مادگاه هم هيچ خبري نيست بجز يك جلسه اي كه موقع سفر ما به مشهد تشكيل شده بود و خانم از قبل بي حياتر و پرروتر تشريف داشتن...!