قصه ي غصه هامون ...
عزيزم هر چند كه دست و دلم به نوشتن نميره و شرايط روحي خوبي ندارم وهر وقت كه ميخوام اين مطلبرو بنويسم تموم غمهاي عالم رو دلم مياندو اشك مجال نوشتن نميده با اين حال خواستم اين تجربه ي تلخو كه به تو هم مربوط ميشه تو وبلاگت بنويسم تا وقتي بزرگ شدي بيشتر مراقب خودت و ادمهاي دورو برت باشيو بدوني گاهي يه اشتباه زندگي چند نفرو دگرگون ميكنه كه قابل جبران نيست ...
تو اين دو سه هفته ي اخير اتفاقات ناگوار و بسيار بدي رخ داد كه همه ي مارو ناراحت و حيرت زده كرد وقتي پسر خاله ها راهي سفر مكه شدند فردين كوچولو رو پيش خاله به امانت گذاشتند تا از اون مراقبت كنه قصه ي واقعي و تلخ ما هم از همينجا شروع شد كه چند روزي به برگشت حاجيها بيشتر نمونده بود كه حال فردين كوچولو يهويي بهم ميخوره و اونو به بيمارستان مي رسونن منو بابايي هم بمحض اينكه مطلع شديم خودمونو به بيمارستان رسونديم ولي فردين شرايط خوبي نداشت و ظرف چند ساعت مرگ مغزي شد و فرداي اون روز فوت شد و همه ي مارو داغدار كرد مرگ يه پسر كوچولوو شيطون كه چهار سال بيشتر نداشت و زماني كه پدرو مادرش درسفر بودندغم مارو چندين برابر كرده بود شرايط بسيار بدي بود پدر و مادر فردين به بهانه ي بيماري پدر بزرگش به اصفهان برگشتند و با مرگ فرزندشون روبرو شدند واقعا تحمل شرايط بسيار مشكل بود دليل مرگ فردين رو مسموميت با مواد مخدر تشخيص دادند همه بهت زده بودند پدر و مادر فردين مي گفتن كه فردين نيم ساعت قبل از اينكه حال فردين بهم بخوره با اون صحبت كرده بودن خيلي منتظر برگشت اونها بوده خدايا اين چه تقديري بود كه واسه اين كوچو.لو رقم زدي واقعا داغ سنگيني بود مرگ فرزندي كه روزهارو ميشمرد تا باباو مامانش از مكه برگردند خدايا.....
فردين رو بخاك سپرديم حال ماماني بسيار بد بود بطوري كه چندين با موقع خاك سپاري غش رفتم خدايا به پدر و مادرش صبر بده ...
بعد از چند روز بقيه ي حاجي ها برگشتند و دوشنبه ي هفته ي پيش بعد از وليمه ي حاجيها طرفاي ساعت 6 بعداز ظهر يهويي حال پسر گل مامان بهم خورد سرگيجه ي خواب الودگي و حالت تلو تلو خوردن تا اينكه از حال ميرفتي اينقدر ترسيده بودم كه با گريه و زاري باباييرو خبر كردم چون از برره تا اصفهان يك ساعتي بيشتر تو راه بوديم از خدا و امام رضا كمك خواستم تا به بيمارستان امام حسين رسونديمت لحظه به لحظه حالت بدتر شد بعد از نيم ساعت كه به بيمارستان رسيديم وحال پارسا نوه ي ديگه ي خاله بد شده بود و اونو به بيمارستان اوردند شب بسيار بدي بود همه بهت زده چرا همزمان وهر دوي شما با علايم بيماري شبيه هم اونم يك هفته بعد از مرگ فردين هيچي قابل هضم نبود واقعا دلم نمياد اينو بنويسم كه هر دوي شما از مرگ حتمي به گفته ي دكتر نجات پيدا كردين خدايا ازت ممنونم كه مراقب گل پسر من بودي اون شب ترو نذر امام رضا كردم بعد از 4 روز از بيمارستان مرخص شديم و با ز هم دكترها علت بيماريرو مسموميت با متادون تشخيص دادند شرايط بدي بود همه گيجو منگ بوديم يعني چي و كجا و شايد چه كسي ؟روز بروز شكمان بيشتر ميشد خدايا ما كه با كسي دشمني نداشتيم تا حدي كه بخواد گل پسرمونرو ازمون بگيره نوشتن اين مطالب اسون نيست حالم بسيار بده ولي بايد بنويسم ..تا اينكه ...همهي انگشت ها طرف كسي رفت كه تا ثابت شدنش نميتونم ازش حرف بزنم دو روز پيش با باباي فردين و باباي پارسا كه هردو پسر خواهرهاي خودم هستن دنبال شكايتو غيره ...
تا اينكه 2 روزه پيش خانميرو كه بهش شك داشتيم دستگير كردند و الانم تحت باز جوييه ..اميدوارم بحق زهراي مرضيه هركي تو اين قضيه دست داشترو رسوا كنه
وخداي من روزي هزار بار ترا شكر ميگويم كه پورياي منو ازم نگرفتي و مراقبش بودي .