پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 2 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

يه سفرو...يه خروار خاطره...."

1391/11/24 0:26
نویسنده : مامان پوریا
627 بازدید
اشتراک گذاری

سلام سلام ما اومديم !سلام به همه ي دوستاي گل و با محبت كه مارو فراموش نميكنن دوستتون داريم ...

بهتره از اينجا شروع كنم كه در تدارك يه سفر به تهران بوديم كه ...بابايي ماشين نو خريد و خيلي بهتر و بهتر شد وبا ماشين قديمي و دوست وهمسفر 10ساله بدرود گفتيم و راهي سفر شديم از قضا داداشيها هم راهي سفر شدندو و داد اش بزرگه كه خودش تو تهران خونه داره و همسايه داداشي كوچيكست همگي بهم پيوستيمو و خلاصه سه روز تعطيلات و كلي خاطرات شيرين ........

روز  جمعه به اتفاق دايي ها رفتيم پارك چيتگر كه تا خونه دايي 1 ساعتي راه بود و من قبلابه اين پارك رفته بودم و عاشق پيست دوچرخه سواري اونجا هستم .مسول يكي از دفاتر پارك چيتگر پسر خاله عزيز خودمون اقاغفار بود كه خيلي به ما لطف كردن و ما خيلي بهشون زحمت داديم

"ممنون پسر خاله "

به اتفاق برو بچ و اقاي داماد سوار بر دوچرخه افتاديم تو مسير پيست. پا زدن همانا و به ته مسير نرسيدن همانا واقعا مسير رويايي بود ولي خستگي امان بچه هارو بريده بود از يه از خدا بي خبري پرسيدم خيلي به ته مسير مونده گفت از مسير ممنوع برين سريع ميرسين يعني لقمه رو دور سر خودمون چرخونديمو مسير 4 كيلومتري شد 8 كيلومتر و بعداز 2و3 ساعت رسيديم انتهاي راه ....!!!!

روز شنبه برنامه خريد داشتيم با بابايي و بچه ها با تاكسي و مترو رفتيم چها راه وليعصر خريد. مترو سواري هم اولين تجربه ما بودبازار شلوغ بود و گروني ...واسه ي پوريا از وليعصرخريد كرديم ولي براي نيلوفر از خيابون بهار ......وساعتاي 4 عصر بود كه دايي زنگ زدو گفت ميخوايم بر يم بيرون زود برگردين خونه ......شب راه افتاديم بسمت دربندواونجا هم خيلي خوش گذشت وتا اخراي شب اونجا بوديم .جاي همه ي دوستان گلم خالي بود....

روز يكشنبه يه سر رفتيم خونه ي دايي محسن كه خيلي دوستش داريم و بچه دوست داشتنيو با محبتيه وبعد از ناهار راهي اصفهان شديم ولحظه لحظه ي اين سفر خاطره و بياد ماندني شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

تارا
24 بهمن 91 11:07
سلام ممنون از لطفتون هنوز بعد از گذشت یه هفته نتونستم حنا رو فراموش کنم شما باید توی وبلاگتون بنویسید که چرا این وبلاگ رو ساختید و 3 نفر رو هم دعوت کنید وبهشون اطلاع بدید
مامان رها
29 بهمن 91 8:18
وای عجب تفریح با حالی خوشحالم که خوش بودید و خرم ایشالله روزگارتون همیشه خوش باشه پیش ما هم بیا و رها سادات رو ببین با عزیز و بابا سید هاشمی که 1.5 سال بود ندیده بودشون