پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 1 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

شعري به لهجه ي پوريايي

 اصل شعر :     اتل متل ستاره........   قصه دارم دوباره............   ني ني كوچولو تو خونه...........  هي ميگيره  بهونه........ يه روز به مامانش گفت ........... مامان نازنينم ..............  منو ببر باغ وحش...... حيووونارو ببينم........... وقتي رسيد به اونجا............ رفيق حيووونا شد.........  قصه هاشونو گوش كرد........... همزبونه اونا شد.......وبقيه شعرو نميخونه وميگه:            شيره گفت كاري باهات ندارم.....   كاري باهات ندارم.... حالا همين شعر به لهجه ي شيرين پوريا...
10 مهر 1391

وقتي پوريا ...

وقتي پوريا صعود مي كنه اين شكلي ميشه... وقتي پوريا سقوط مي كنه اين شكلي ميشه وقتي پوريا خودشو به خواب ميزنه اين شكلي .... وقتي پوريا قهر مي كنه اين شكلي ميشه... ...
6 مهر 1391

شيطنت هاي گل پسر در جشن تولد

1-از شيطنتهاي پسري يكي اينكه مرتب از اين ميز بالاو پايين ميرفت و ناخنك ميزد و شكلات ميخورد و يكي دوبار هم جام  هاي ژله رو روي ميز انداخت ولي خوشبختانه نشكستند 2-و اينكه گل پسرم تو اين جشن كه دختراي خوشگل موشگل زياد بودن دست گذاشت رو شونه ي مليكا خانوم و گفت ماماني من عروس آينده مو انتخاب كردم 3-و فرداي روز تولد از اول صبح اهنگاي تولدو درخواست مي كرد و ميگفت ميخوام واسه ماشينام جشن تولد بگيرم (پس شلا ژنگ ميميزني ايه و پليسا و شايزه بيان تفلوده ماشينام)چرا زنگ نميزني ايه .پريسا و فائزه بيان تولد ماشينام ...
4 مهر 1391

جشن تولد نيلوفر...

سالروز شكفتنت مبارك نيلوفر جان سلام به فرشته زيباي من  همانطور كه انتظارشو داشتم جشن تولد دختري بسيار باشكوه و زيبا و خاطره انگيز برگزار شد و به نيلوفر و دوستان گلش خيلي خيلي خوش گذشت به قول نيلوفر همه ي جشن يه طرف و رقص نوري كه به درخواست نيلوفر* بابايي تهيه ديده بود يه طرف ديگه و بچه ها حسابي باهاش حال كردند همه ي دوستاني كه به جشن دعوت شده بودند به استثناء نرگس خانوم اومده بودند و همگي زحمت كشيدند و كادوهاي رنگارنگي واسه نيلوفر جونم اورده بودند كه از همين جا از همگي اونها و مامان باباهاي عزيزشون تشكر مي كنم . نيلوفر عزيزم : ديروز تو جشن تولدت مثل فرشته ها شده بودي"  يه فرشته ...
3 مهر 1391

و اما بوي مهر و بوي تولد....

واما با فرارسيدن ماه مهر و مدرسه در دومين روز از اين ماه خداوند مهربون فرشته اي از اسمون براي ما فرستاد كه نيلوفر نامش نهاديم  نيلوفر عزيزم تا تولدت فقط يك روز باقيست..... عزيزم چون هميشه دوست داري تو جمع دوستات باشي و با اونها خيلي بهت خوش ميگذره امسال ميخوام جشن تولدت رو با دوستان و هم كلاسيهات بگيرم وميدونم كه خيلي با اونها خوش هستي به اميد يه روز شاد و بيادماندني براي دختر گلم  كارت دعوت تولددخملي ...
1 مهر 1391

باز امد بوي ماه مهر...

    بوی مهر، بوی مهربانی، بوی لبخند، بوی درس و مدرسه و شوق کودکانه در پیاده روها، بوی نمره های بیست، بوی دفتر حساب و مشق های ناتمام، بوی دوستی و محبت... نيلوفر جان ورودت را به كلاس چهارم تبريك ميگويم و  اميدوارم مثل هميشه موفق باشي دخترم   ...
1 مهر 1391

وناگهان چقدر زود ....

سلام" ديروز واسه خريد كيف و كفش مدرسه ي نيلوفر رفتيم خيابون سپه وايي كه گروني بيدادميكرد..خدا بداد پدر مادرايي برسه كه دوسه تابچه مدرسه اي دارن ..." اين وسط پوريا هم بي نصيب نموند و يه جفت كفش واسش خريديم كفشاي من و اجي نيلوفر     بياد دوران نوزادي پوريا و نيلوفر  .. انگارهمين ديروز بود كه كفش نارنجيارواز مشهد واسه نيلوفر خريدم  كفش آبي ها هم تو سه ماهگي پوريا براش خريدم   ناگهان چقدر زود دير ميشود...  كاشكي ما جووون ميمونديم وبچه ها هم بزرگ ميشدن اونوقت چي ميشد؟ حتما سنگ رو سنگ بند نميشد (بقول قديميا)   ...
21 شهريور 1391

حكايت اين روزها...

سلام " تعطيلات تابستون هم داره تموم ميشه وخاطره ي تلخي از اين روزها تو خاطر ما موندولي بقول شاعر:  در دايره ي قسمت ما نقطه ي تسليميم        "لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی " ولي باز هم خدارو شكر ميكنم بخاطر همه ي بزرگيش ...     پهلوون ما هم روز به روز قلدرتر ميشه گاهي اوقات من و اجي هم از دستش مفصل كتك ميخوريم ! تقريبا همه ي كلماتو ياد گرفته و مرتب زير گوش من وزوز ميكنه! بلبل زبون وقتي حرفشو گوش نميديم بهمون ميگه اعشاب پوريا خولد كلدينا (اعصاب پوريارو خورد كردينا).....!مي بينيد ترا خدا از...
20 شهريور 1391