پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

هزار وعده ي خوبان .......!!!

سلام " به  مباركي و ميمنت دختر دايي هم پي شوهر گرفت و به هزارمين خواستگار جواب بله رو دادو خلاصه پريد و دلخوري پوريا هم از اونجا اب ميخوره كه دايي جانش قول فريبا رو به پوريا داده بود و در ديدارهاشون عميقا بهم عشق ميورزيدن ولي از اونجايي كه قراربود فريبا بمونه و پوريا زودتند سريع بزرگ بشه ولي قسمت نبود و نشد كه بشه وبقول پوريا دريبا هم شوور كرد و به خانواده ي مرغها پيوست . اميدوارم كه خوشبخت بشن ديشب هم براي عرض تبريك به خونه ي دايي رفتيم و باز دايي وعده سر خرمن دادو گفت انشاالله دختر فريبا خانومو برات نشون ميكنيم كي ميره اينهمه راهو هزار وعده خوبان یکی وفا نکند!..... ...
4 بهمن 1391

چي بگم...

سلام و صد سلام خدمت همه خوبين ؟ چي بگم........!از كجا بگم.......!خوب اول از پوريا بگم و اوضاع احوال اين روزاش....ازساعت7صبح پاميشه وخودش كارتون ميزاره مثلا پلنگ صورتي.باب اسفنجي .كارتون پله ماشينارو دوست داره ولي بيشتر از همه روزي 20بار پلنگ شولتي بقول خودش ميبينه ديگه سرسام گرفتم از بس تو گوشم صداي دوروددورود شنيدم و در حين ديدن كارتون سفارش صبحانه اونم روي مبل ميده كه مبادا تكون بخوره امروز به باباش زنگ زده و تلفني بهش ميگه كه بابايي زن ميخوام بابايي هم ميگه باشه 2تايي باهم ميگيريم و پوريا جوابشو ميدهو ميگه تو بيجاميكني..."مممممممممممممن زن ميخوام. نيلوفر عزيزم هم همچنان درگير درسو مدرسه...و يه ماهي ميشه كه عضو تيم شنا شده ...
3 بهمن 1391

كوهنوردان فسقلي و ارتفاعات حنايي....!

سلام ! هفته ي گذشته بخاطر الودگي هواي اصفهان مدارس چند روز تعطيل شدولي نفس كشيدن همچنان مشكل...! ولي وقتي حسابي سرب خورديم گفتيم پاشيم بريم برره حالو هوايي عوض كنيم تا نفس كشيدن از يادمون نرفته .هواي اونجا واقعا بهشتي و ترو تميزه..كلي هوا خورديم و نفس چاق كرديم ...بابايي كه چندروزي بيمار شده بود حالش بهتر شدو سردردهاي منم بهتر شد ..روز اول تنهابوديم و من و نيلوفر جونم دوتايي رفتيم كوهنوردي تو ارتفاعات حنايي جاي همه ي دوستان و بابايي و پوريا خالي بود ولي عصر پنج شنبه زنگ زديم خاله و شوهر خاله والناجون هم اومدن برره و با اومدنشون پوريا جونم كلي به وجد اومد و باالنا جان هم بازي شد روز جمعه به اتفاق خاله اينا دوباره رفتيم كوهنوردي وا...
16 دی 1391

اي دل غافل...

سلام .امروز بعد از مدتها بارو بنديلو بستيم بريم بيشه ناژوون كنار زاينده رود نفسي بگيريم و ..خلاصه وقتي رسيديم اونجا ديديم اي دل غافل هنوز اب رو باز نكردن و بعد از اينهمه بارندگي رودخونه خشكه مثل كوير لوت وملت ريخته بودن تو مسير رودخونه و اتيش بازي و واسه خودشون حالي ميكردن اخه يه اصفهونه وويه زاينده رود خلاصه زنده رود شده مرده رود..........برگشتني رفتيم ارگ اصفهون كه قبلا سفره خونه سنتي داشت از بد شانسي ما اونم جمع شده بود و سلف سرويسش كرده بودن وباز دماغ سوخته برگشتيم اخه ادم زمستون كجابره همون بهتر كه تو خونه بمونه والا..!  ...
9 دی 1391

يلدا.......

♥ يلدا مبارك♥ شب یلدا ز راه آمد دوباره / بگیر ای دوست! از غمها کناره /شب شادی وشور و مهربانی است / زمان همدلی و همزبانی است در آن دیدارها تا تازه گردد / محبت نیز بی اندازه گردد به هرجا محفلی گرم و صمیمی است / که مهمانی درآن رسمی قدیمی است به دور هم تمام اهل فامیل / شده بر پا بساط میوه – آجیل ز خوردن خوردنِ این شام چلّه / شود مهمان حسابی چاق و چلّه!! همه با انتظاری عاشقانه / نظر دارند سوی هندوانه! نشسته با تفاخر توی سینی / کنارش چاقویی را هم ببینی چو گردد قاچ قاچ آن هندوانه / شود آب از لب و لوچه روانه ....... ...
29 آذر 1391

سفر به شهر گلپايگان

با سلام به دختر و پسر گلم و دوستان عزيزم اخر هفته هم يه سفربه شهر گلپايگان داشتيم براي مراسم يكي از اقوام...خدا رحمتشون كنه بعد از مراسم براي ديدن ارگ گوگد به گوگد رفتيم تا نيلوفر عزيزم اين بناي تاريخي زيبارو از نزديك ببينه نزديك عصر بود و تنها مهمان ارگ هم خودمون بوديم وبعد از بازديد به سفره خونه ي سنتي ارگ رفتيم و 1ساعتيرو اونجا بود و خيلي خوش گذشت وبعد از اونجا به شهر گلپايگان رفتيم تا غذاي معروف اونجا يعني كباب گلپايگانو بزنيم تو رگ جاي همگي خالي بسيار لذيذ بود .......... ارگ تاريخي گوگدمعروف به ارگ عليخاني   ارگ تاریخی گوگد - بزرگترین بنای خشتی ایران پس از ارگ بم است ... که تاریخ ساخت آن به حدود چهارصد سال پیش باز می گرددن...
25 آذر 1391

شعر سهراب سپهري

من ، و دلتنگ، و اين شيشه خيس. مي نويسم، و فضا. مي نويسم ، و دو ديوار ، و چندين گنجشك. يك نفر دلتنگ است. يك نفر مي بافد. يك نفر مي شمرد. يك نفر مي خواند. زندگي يعني : يك سار پريد. از چه دلتنگ شدي ؟ دلخوشي ها كم نيست : مثلا اين خورشيد، كودك پس فردا، كفتر آن هفته. يك نفر ديشب مرد و هنوز ، نان گندم خوب است. و هنوز ، آب مي ريزد پايين ، اسب ها مي نوشند. قطره ها در جريان، برف بر دوش سكوت و زمان روي ستون فقرات گل ياس. وباز هم مراسم پشت مراسم خدا بخير كنه واقعا دوره ي اخرو زمونه .....   ...
19 آذر 1391

حديث اشك....

بگذارید کناربدنش گریه کنم   بگذارید به بی سرشدنش گریه کنم   تا که سر داشت نشد پاک کنم خون سرش   مهلتی نیست که چون زخم تنش گریه کنم   بگذارید گلم را که فتاده است به خاک   کنم از چادر مادر کفنش گریه کنم     چه غریبانه صدازد که مرا آب دهید   بگذاریدبه سوز سخنش گریه کنم     ساربانان مزنیدم به خدا خواهم رفت   اندکی صبر کنار بدنش گریه کنم   ...
7 آذر 1391