پورياپوريا، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

پوریا پهلوووون کوچولو

واما ماجراهاي پورياي 92..........

به نظر شما چطور ميشه كه يه بچه ي باادب و اروم در عرض يكي دوماه از اينرو به اونرو بشه وهمه از دستش كلافه بشن.؟ حالا بشنو از من..... اسباب بازي پسري فقط شده چاقو وچنگال به هر زبوني هم ميخوام حاليش كنم كه بد اسباب بازي تو دستشه نميتونم مهارش كنم هر جا هم قايم كنم پيداشون ميكنه ..... ديروز نميدونم با كدوم از اين چاقو چنگالاپارچه مبلامو پاره كرده ورو خودشم نمياره.......... صبح memoryگوشيمو گذاشته سر دندوناش و اونو شكسته وجسدشو مياره ميده دستم......... كفشاشو پر از اب كرده و بعد گذاشته روي بخاري تا خشك بشه واونارو سوزونده..... با اجيش همش سر جنگ و دعوا وبزن بزن داره ..خداييش خيلي هواشو داره وگرنه هر كي ديگه بود له و ل...
2 ارديبهشت 1392

تولد همسري..........

در ستاره بارانِ میلادت میان احساس من تا حضور تو حُبابی است از جنس هیچ از دستان من تا لمس نگاه تو آسمانی است به بلندای عشق جشن میلادت را به پرواز می روم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو که تنها برای “ما” آبیست تولدت مبارك همسر عزيزم.....دشت گل شقايق تقديم تو ...... ...
1 ارديبهشت 1392

دربه در كوچه و خيابون.........

شب گذشته ريحانه جان  از سفر معنوي مكه برگشتندو ما همگي خونه ي دايي مهمان بوديم ساعت 12 بود كه برگشتيم خونه تازه رفته بوديم به استقبال خواب كه ناگهان زمين و زمان به تكون دراومد خيلي از زلزله وحشت كرده بوديم .من پوريارو زدم به بغل ودادزدم بابايي نيلوفرو بيار رفتيم تو پله ها و دوباره شرمم گرفت با اين وضع برم كوچه گفتم خدايا مرگ به از اين ذلت ........وبرگشتم لباس پوشيدم ويه كم خرتو پرت برداشتيم و زديم به كوچه وخيابون ملت كف خيابون بودن زلزله 4ريشتري بوده ولي مردم از تكونش خيلي ترسيده بودن خلاصه تا5صبح تو خيابونا و تو ماشين ولو بوديم..... پوريا جان كه اب تو دلش تكون نخورده بود همچنان در خواب ناز تا خود صبح ولي بد شبي بود&...
31 فروردين 1392

سلامي چوبوي خوش اشنايي...

سالم و هزاران دروود به همه دوستان .عيد همگي مبارك واميدوارم تعطيلات به همگي خوش گذشته باشه... پارسال يعني دوروز قبل از سال تحويل باروبنديلو جمع كرديم تا سال تحويل خونه ي برره باشيم برخلاف ميل بنده و به تقاضاي بابايي سال تحويل خونه ي برره بوديم بد نبود ....و16روز تعطيلات امسال هم به ديدو بازديد گذشت و عيد هم يعني همين مهموني دادنهاو مهموني رفتنا....چند سفر كوتاه هم داشتيم ...كه تواين سفر هاي يه روزه خيلي به بچه ها خوش گذشت ...... لحظه سال تحويل 1392 دعاي تحويل سال 1392 سر چشمه خوانسار 5عيد ارگ گوگدواب بازي بچه ها  النا دختر خاله ابوالفضل پسر دايي ...
19 فروردين 1392

خداحافظي با سال 91....

سلام وشايد اخرين سلام سال 91 دلبندانم پوريا جان ونيلوفر عزيزم بياين باهم از سال كهنه خداحافظي كنيم .سالي كه شايد از غم انگيزترين سالهاي زندگيم بود سالي كه دلهاي زيادي شكسته و قدهاي بسياري خميده شد ولي چه ميشه كرد با تقدير كه نميشه جنگيد....   خدايا نا شكري نميكنم تو اين سال روزهاي شادي در كنار همسرو فرزندان عزيزم  داشتم ولي بقول معروف روزهاي شاد زود فراموش ميشن ولي غمهاو غصه هاست كه گوشه ي دلامون باقي ميمونن...ولي اميدوارم مرور زمان اين غمهارو كم رنگ كنه .... 5ماهي ميشه كه از دادگاه هم خبري نبود تا چند روز پيش از دادگاه اصفهان تماس گرفتن و نوبت دادگاهمونو شهريور 92 اعلام كردن .... واقعا خسته نباشن ...
28 اسفند 1391

جشن بهار و اردو مدرسه....

سلام و صد ها سلام به همه امروز روز اخر مدارس بود و معلمهاومدير مدرسه پروين اعتصامي يه جشن بهاره تو مدرسه ترتيب دادن كه خيلي بچه هارو خوشحال كرده بود شورو شوق وصف ناپذيري تو بچه ها موج ميزد نيلوفر هم به اتفاق دوستان عزيزش مهمان اين اردو بودند وكلي برنامه ريزي كرده بودن تا روز اخر مدرسه رو خوش بگذرونن مدير مدرسه اجازه داده بود كه با لباس راحت بيان اردو و هر چي هم دوست دارن خوراكي بيارن يكي از دوستان نيلوفر كه قول داده بود چادر مسافرتي بياره به قولش وفا نكرد و نيلوفر بسيار عصباني وووو... ...منم چادر همسايه رو قرض گرفتم و يه تاكسي گرفتم رفتم مدرسه... بيشتر مامان باباها هم اومده بودن تا ترتيب باز كردن چادرهارو بدن تا ...
23 اسفند 1391

كمتر از طبيعت...

سلام خوبين؟ چند وقتيه گرفتار كارو خونه تكوني و خريدو خلاصه ...نتونستم بيام ...منو ببخشين ...! امروز هوا خيلي لطيف ودل انگيز شده بود بارون ميومدوحس خوبي داشتم رفتم پيش يه نفر كه دلش شكسته بود تا دلشو بدست بيارم زير بارون قدم زدم و كينه رو ازدلم بيرون ريختم يه سوءتفاهمي شده بود خدارا شكر برطرف شد...........بياييد با هم خونه تكوني داشته باشيم از دلهايي كه يكسال از كينه و دشمني انباشته شده وباور داشته باشيم بهار قبل از اینکه حادثه زیبای طبیعت باشه حادثه ای در قلب ماست تا گره های روحمان را باز كنيم.... کمتر از طبیعت نباشیم، ما نیز دگرگون شویم......اگر طبیعت شکوفا و زیبا می شود، ما نیز می توانیم. اگر بهار ، فصل سرزندگی و طراوت است، چرا ما ...
20 اسفند 1391

خونه تكوني....

سلام " اين هفته خونه تكوني رو شروع كردم شايد يه كم زودتر از سالهاي قبل و دليلش هم  اينه كه امسال ويلا برره هم نظافت داره وكارهاي ماماني چند برابر شده وبقول معروف هر كه بامش بيش برفش بيشتر "عيد گذشته بخاطر فشار كار ماماني بيمار شد ولي امسال گفتم اروم اروم كارهامو شروع كنم تا اذيت نشم و واسه عيد انرژي داشته باشم انشا الله ......... خوب اول طبق عادت هميشگي از اتاق نيلوفر جون شروع كردم وبعداتاقاي ديگه... ..وفردا هم واسه اشپزخونه  يه كمكي گرفتم ...... .تابعد خدا نگهدار اگه جوني باشه كه بيام بنويسم...... ...
30 بهمن 1391

يه سفرو...يه خروار خاطره...."

سلام سلام ما اومديم !سلام به همه ي دوستاي گل و با محبت كه مارو فراموش نميكنن دوستتون داريم ... بهتره از اينجا شروع كنم كه در تدارك يه سفر به تهران بوديم كه ...بابايي ماشين نو خريد و خيلي بهتر و بهتر شد وبا ماشين قديمي و دوست وهمسفر 10ساله بدرود گفتيم و راهي سفر شديم از قضا داداشيها هم راهي سفر شدندو و داد اش بزرگه كه خودش تو تهران خونه داره و همسايه داداشي كوچيكست همگي بهم پيوستيمو و خلاصه سه روز تعطيلات و كلي خاطرات شيرين ........ روز  جمعه به اتفاق دايي ها رفتيم پارك چيتگر كه تا خونه دايي 1 ساعتي راه بود و من قبلابه اين پارك رفته بودم و عاشق پيست دوچرخه سواري اونجا هستم .مسول يكي از دفاتر پارك چيتگر پسر خاله عزيز خو...
24 بهمن 1391